شما را سفارش می کنم به ترس از خدا در نهان و عیان
و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن
و کناره گرفتن از جرمها و جریرتها
و روزه داشتن و نماز برپا داشتن
و فرو نهادن هواهای شیطانی و خواهشهای نفسانی
وشکیبایی بر درشتی مردمان
و دوری گزیدن از همنشینی با نابخردان وسفلگان
و همنشینی با نیکان و بزرگواران
همانا بهترین مردم کسی است که برای مردم مفید باشد
و بهترین گفتار کوتاه وگزیده است
و ستایش از آن خداوند یگانه..
جمله معروف او در زندان فرانسوی ها این بود: هنگامی که خلق اراده زندگی میکند سرنوشت باید به او بگوید چشم . شبهای تاریک باید رخت بربندد و زنجیرها باید از هم بگسلد .
جمیله بوپاشا (زاده ۱۰ فوریه ۱۹۳۸) از اعضای مهم جبهه آزادیبخش الجزایر بود که برای آزادی الجزایر تلاش میکرد. بوپاشا در سال ۱۹۶۰ دستگیر و در فرانسه زندانی و شکنجه شد و با استقلال الجزایر آزاد شد.
وی فرزند عبدالعزیز بن محمد انقلابی الجزایری است و در سنت لوژن الجزیره متولد شد، او عضو و چریک مبارز جبهه نجات ملی الجزایر بود که در زندان حسین دی به وسیله آتش سیگار، شوک الکتریکی و ... شکنجه و با بطری به وی تجاوز شد. زندانبانهای او که مردان نظامی فرانسوی بودند به شدن و وحشیانه او را آزار داده و بی رحمانه او را مورد تجاوز قرارداده بودند ولی جمیله از موضع و سنگر خودش کنار نکشید تا اینکه یک وکیل زن فرانسوی خود به دفاع از او برخاست و جملیه را از زندان رهایی داد. دادگاه جمیله بوپاشا به یکی از جنجالیترین محاکمات فرانسه و الجزایر تبدیل شد.
زنان الجزایری در طول زمان سلطه فرانسویان اشغالگر، با وجود چشیدن طعم عذاب و سختی در جنبشها، سستی ننموده و با کمال ایمان برای دستیابی استقلال و سیاست ملی، پیش قدم بوده اند. مشارکت آنها در این جنبشها خود دلیلی است قاطع بر آگاهی و پایبندی آنان به ارزشهای حضوری و التزام آنها به اصول عالیه کشور، و در طول 132 سال، در جنبشهای علنی و مخفی علیه استعمارگران فرانسوی شرکت داشته اند. آنان مشارکت در فعالیتهای انقلابی را بر خود واجب می دانستند.
حضور زنان مبارز در انقلاب الجزایر بسیار مشهود بود. جمیله بوپاشا، صحیه، حسیبه بن بوعلی، بهیه و جمیله بوجرید، در تاریخ مبارزات انقلاب الجزایر جایی مخصوص دارند. این زنان یا در مبارزه نابرابر رژیم استعمارگر فرانسه سلاح بر کف، جان خود را از دست دادند، یا بعد از تحمل شکنجه های فراوان به شهادت رسیدند. نقش زن الجزایری در روند استعمارزدایی از الجزایر به قدری اهمیت داشت که استمعارگران می گفتند «اگر بر زنها پیروز شویم، باقی چیزها به دنبال آن درست خواهد شد.»
این روزها دلم خیلی برای آیات القرمزی تنگ می شود با آن شعرخواندن هایش..
اگر چه بسیاری پس از آیات پرپر شدند.. اما صدای او را همیشه میشنوم
و فریادهای زینب وارش را... یادش گرامی
نفرین بر آل پلید خلیفه...
بعد از ساعتی انتظار بالاخره قایق آمد.. در این مدت دخترکوچولوها کلی سنگ رنگی
و گلهای رنگی جزیره را جمع کرده و خوشحال بودند.. همه سوار شدند ..کوچک و
بزرگ از آمدن قایق خوشحال بودند..
دریا موج بود از صبح که آمده بودند جزیره بدتر شده بود
با هر موج همه جیغ میزدند .. خوب که از جزیره دور شدند
ناگهان موتور قایق خاموش شد.. در آن هوا با خاموش شدن قایق
حس بی پناهی به آدم دست می داد.. دل همه فرو ریخت..
بعد از نیم ساعتی هول و هراس وحشتناک بالاخره قایق ناجی آمد..
دختر کوچولوها و پیرزنها و زنهای جوان از خوشحالی جیغ کشیدند..
مردها و پیرمردها و پسرها هم خوشحال شدند..
اما کسی نفهمید چی شد که با آمدن ناجی
قایق ناگهان چپه شد..
وشد آنچه نباید میشد...
کسی نمی داند دخترکوچولوها و پیرزنها
چگونه زیر آب جیغ کشیدند...
به یاد مردی که اسطوره بود اما ...
فرا رسیدن عصر پایان اسطوره ها را باور نداشت...