..شیدستان.. شریف ..

..سرزمین روشنایی..بسوی صلح.آزادی.دموکراسی.وجامعه مدنی..

..شیدستان.. شریف ..

..سرزمین روشنایی..بسوی صلح.آزادی.دموکراسی.وجامعه مدنی..

ناجی آمد..

    

بعد از ساعتی انتظار بالاخره قایق آمد.. در این مدت دخترکوچولوها کلی سنگ رنگی 

 

و گلهای رنگی جزیره را جمع کرده و خوشحال بودند.. همه سوار شدند ..کوچک و 

 

بزرگ از آمدن قایق خوشحال بودند..  

 

دریا موج بود از صبح که آمده بودند جزیره   بدتر شده بود 

 

با هر موج همه جیغ میزدند .. خوب که از جزیره دور شدند 

 

ناگهان موتور قایق خاموش شد.. در آن هوا با خاموش شدن قایق 

 

حس بی پناهی به آدم  دست می داد.. دل همه فرو ریخت.. 

 

بعد از نیم ساعتی هول و هراس  وحشتناک بالاخره  قایق ناجی آمد.. 

 

دختر کوچولوها و پیرزنها و زنهای جوان از خوشحالی جیغ کشیدند.. 

 

مردها و پیرمردها و پسرها هم خوشحال شدند.. 

 

اما کسی نفهمید چی شد که با آمدن ناجی  

 

قایق ناگهان چپه شد.. 

 

وشد آنچه نباید میشد... 

 

کسی نمی داند دخترکوچولوها و پیرزنها  

 

چگونه زیر آب جیغ کشیدند...