تو سفید بخت ترین ، مرد زمینی بی شک
که با خدا و خورشید رابطه داری.
و من ماندلائی اسیر تنها و ناگزیر
در رودآیلند قهر تو ناچار و دچار
تلخکام و کریم
بنشسته پرامید بر بوریای بیم
به فروخوردن خشم خویش
از بغض تو..
تو اما مومن به سیادت خود
برتخت برتری همنوعان عبوست نشسته یی
بی مروت ، بی مدارا ، ازخویش خرسند
و من دربند ، پربسته
خسته و درهم شکسته ، بی لحظه ئی لبخند.
تو نیز چون پیشینیان
برسیاهی بخت سرسری ما
صحه گذاشته ئی
نامهربان خدا را.
ومن چه توانم کرد ، جز که تو را ببخشایم
و مایان چه خواهند کرد
جز که تو را .....
28/2/88