در خار زار غربت و درد ، آواز در منقار زندانی ست
در اندراس آرمان وعشق، آرایش خورشید زیبانیست
از ناگهان وحشت و خفت ، تا لاعلاج احتیاج و باج
گاه جدال دال و دالبوز ، آئینه را شوق تماشا نیست
هرگز نمی آساید این دل ، شب سایه سنگین است و بی مهر
تا بی کران را مه گرفته ، رنگین کمان عشق پیدا نیست
در ناگزیر اشک و تبلرز ، مهتاب همچون گرده ی نانی ست
در اندراس آرمان و عشق ، آرایش خورشید زیبا نیست..